محمد تربتزاده/
«مریم رجوی» میتوانست ماهی چندبار با نشستها و میتینگهای مختلف در گوشه و کنار دنیا، خودش را تبدیل به تیتر یک رسانههای آن طرفی کرده و خیال کند لابد مردم کجرویهای خط انحراف و نفاق را فراموش کردهاند. انحراف و نفاقی که پسماندههایش هنوز روی همان خط کج40 سال پیش راه میروند و بدون تجدیدنظر، بدون چشــم باز کردن به روی واقعیتهای کشور و زادگاهشان و بدون دیدن مردمی که سنگ آنها را به سینه میزنند، ساده لوحانه گمان میکنند «مجاهدین»شان هستند! دیروز اما خبر ابتلای مریم رجوی به سرطان و شادی کاربران فضای مجازی از این خبر، شاید باورهای رهبر 65 ساله منافقین را درهم شکست و یک بار دیگر به او یادآوری کرد که در همه این سالها، باد کاشته و توفان درو کرده است.
بچه زرنگهای دانشگاه تهران
شاید 15 شهریور سال 1344 که «محمد حنیف نژاد»، «سعید محسن»، «علیاصغر بدیعزادگان» و «عبدالرضا نیک بین رودسری» هسته اولیه «سازمان مجاهدین خلق» را پایهریزی میکردند، هیچ جوره به ذهنشان نمیرسید که میراث سیاسیشان، سالها بعد در «فروغ جاویدان»، جان صدها هموطن را خواهد گرفت. چهار بچه مسلمانی که از «جبهه ملی دوم» و «نهضت آزادی» منشعب شده و مثل خیلی از جوانهای آن روزها، جذب ایدئولوژیهای چپ شده بودند، لابد سودای براندازی پهلوی را در سر میپروراندند و به قول خودشان دست به تشکیل سازمانی زدند که نه نام مشخصی داشت، نه ایدئولوژی روشنی و نه برنامهای برای مبارزه با رژیم وقت. به جز «عبدالرضا نیک بین رودسری» که سال 96 بر اثر ابتلا به سرطان درگذشت، سه نفر دیگر پیش از انقلاب توسط ساواک دستگیر و اعدام شدند و ندیدند جوانیهایی را که در کمپ اشرف میسوختند....همان طور که نبودند و تصفیه بچه مسلمانهای سازمانشان را ندیدند. بچه زرنگهای دانشگاه تهران که جزو اعضای فعال انجمن اسلامی هم به حساب میآمدند، پیش از انقلاب اعدام شدند تا نبینند آغاز به بیراهه رفتن سازمانی که خشت به خشتش را روی هم گذاشته بودند.
بدون نام و استراتژی مشخص
«... هسته اولیه سازمان که هماکنون برای نخستین بار نام آن را فاش میکنیم در ۶ سال پیش و با شرکت برخی از کادرهای سابق نهضت آزادی ایران … به شکل مخفی بنیاد یافت …» این بخشی از نخستین اعلامیه رسمی سازمان مجاهدین خلق است که در 20 بهمن سال 1350 منتشر شد. البته سازمان مجاهدین خلق آن روزها نام مشخصی نداشت. سعید محسن در اسنادی که از اعترافنامههایش در ساواک موجود است، درباره نام سازمان گفته است: «ما برای سازمان خود اسمی نگذاشته بودیم و چون احتیاجی به معرفی پیدا نکرده بودیم، لذا ضرورت اسمگذاری معلوم نشده بود. در کلیه نوشتهها و مابین تمام افراد فقط لغت «سازمان» در اثر تکرار مصطلح شده بود، در مدارک خارجی ما هم به هیچ وجه نامی جز سازمان مطرح نگردیده است».
در برخی از منابع تاریخی هم گفته شده که نام سازمان در ابتدا «سازمان آزادیبخش ایران» بوده است. اما در اعترافنامههای یکی از اعضای هسته اولیه سازمان به نام «علی میهن دوست» آمده است: «... سازمان ما نام مشخصی نداشت. «سازمان آزادیبخش ایران» نام سازمان ما نیست. ما هنوز دارای استراتژی مشخصی نبودیم».
جرقه اصلی
هرچند مورخان درباره تاریخچه نام «سازمان مجاهدین خلق» نظر یکپارچهای ندارند، اما لابد بر اساس اعترافنامههای هسته اصلی سازمان در اداره ساواک، تقریباً تمامشان در این موضوع اتفاق نظر دارند که قیام 15 خرداد سال 42 بود که جرقه اصلی تشکیل سازمانی با گرایش به مبارزه مسلحانه را در قلب تهران زد. سازمانی که به گفته مؤسسانش تحت تأثیر تئوریهای انقلابیون آمریکای لاتین و همچنین تعبیر رادیکال از اسلام شکل گرفته بود. سعید محسن در اعترافهایش درباره اهمیت قیام 15 خرداد در شکلگیری سازمان گفته است: «شاید اگر جریان ۱۵ خرداد نبود، من نیز مثل دیگران همه چیز را فراموش میکردم. قیام ۱۵ خرداد و اینکه طبقات پایین در این جریان بسادگی کشته شدند در حالی که در جریان دانشگاه حداکثر به چند ماه زندانی قناعت میشد، روحیه مقاومت را در من زنده کرد. این سؤال بارها در ذهن من تکرار میشد که چه شد در عرض چند روز مردم جلو گلوله رفتند و در حالی که در طول سه سال، مبارزه از اعلامیه پخش کردن تجاوز نکرد. در تحلیل بعدی به این نتیجه رسیدم که طبقات پایین جامعه زیر فشارند و برایشان مرگ و زندگی فاصله زیادی ندارد، ولی طبقات مرفه فاصله مرگ و زندگیشان بسیار زیاد است …».
جراحی ایدئولوژیک
اعدام هسته اصلی سازمان در سال 51، ضربهای که نباید به مجاهدین میزد را زد! پس از اعدام هسته اصلی، مارکسیستها راهشان را از بچه مسلمانها جدا کردند، هرچند که تا مدتها رسانهها و مقامهای حکومتی اعضای مجاهدین خلق را «مارکسیستهای اسلامی» لقب میدادند. «تراب حقشناس» از بازماندگان جمع اولیه تشکیلدهنده سازمان مجاهدین خلق درباره این لقب میگوید: «اینکه در سال ۵۲ رژیم میگفت مارکسیستهای اسلامی پر بیراه نمیگفت. به خاطر اینکه ما تکهبریدههایی از مارکسیسم و تکهبریدههایی از اسلام را کنار هم میگذاشتیم».
با وجود این اختلافهای درون سازمانی اما، سه سال طول کشید تا «تقی شهرام» رهبری تشکیلات را به عهده گرفته و برای پایان دادن به اختلافهای درون سازمانی، جدایی راه مارکسیستهای سازمان از بچه مسلمانهای آن را به طور رسمی اعلام کند. در این انشعاب، بیشترِ اعضای سردرگم در میان دنیای مادی «مارکسیست» و دنیای معنوی «اسلام»، به تقی شهرام پیوسته و همانطور که در نخستین اعلامیهشان آمده بود، خودشان را به آغوش ماتریالیسم و دیالکتیک انداختند!
تصفیه سازمانی
انشعاب در مجاهدین خلق فقط در جراحی ایدئولوژیک آنها خلاصه نمیشد و مارکسیستها که از حمایت روحانیون و قشر مذهبی دل بریده بودند، شروع به تصفیه بچه مسلمانهای سازمان کردند. مشهورترین چهرههایی که در این تصفیههای خونین، قربانی شدند، مجید شریف واقفی، لبافینژاد و مرتضی صمدیه لباف بودند. انشعاب سال 54 مجاهدین را طوری قلع و قمع کرد که ساواک در چشم برهم زدنی توانست بیشتر گروههای پراکنده مارکسیستی و مذهبی وابسته به آنها را تار و مار کند تا آن طور که منابع تاریخی میگویند از اواسط سال 55 در عمل چیزی به نام سازمان مجاهدین خلق وجود نداشته باشد.
انشعاب همچنین موجب شد اتحاد بین نیروهای مارکسیست و مذهبی در مقابله با رژیم پهلوی از بین رفته و جایش را به بدبینی و مرزبندی دقیق بین مارکسیستها و مذهبیها بدهد. ضربه اصلی به بدنه مجاهدین اما زمانی وارد شد که جمعی از روحانیون از جمله آیتالله طالقانی، منتظری، مهدوی کنی و رفسنجانی در اعلامیه معروفی که اسفند 54 منتشر شد، نسخه مارکسیستها را پیچیده و حشر و نشر جوانان مذهبی با آنها را قطع کردند.
فرار از اعدام
از میان هسته اصلی بچه مسلمانهای مجاهدین، فقط «مسعود رجوی» زنده ماند که البته آن هم به لطف دستگیریاش توسط مأموران ساواک بود. اگرچه خطر اعدام بیخ گوش رجوی بود، اما حکومتِ وقت به حکم حبس ابد برای عضو هسته اصلی «مجاهدین خلق» راضی شد تا رجوی سال 57 همراه با سایر زندانیان سیاسی آزاد شود. البته خیلیها میگویند اینکه رجوی تنها عضو هسته اصلی حزب بود و به جای اعدام به حبس ابد محکوم شد، زیاد ارتباطی به خوش شانسی یا آن طور که هوادارانش میگویند لابی برادرش با کمپینهای حقوق بشری در سوئیس ندارد و برپایه اسناد ساواک، رهبر منافقین به لطف لو دادن اطلاعات سری رفقایش از اعدام گریخته و در زندان هم جوری زندگی و رفتار کرده که دل همه را به دست بیاورد. رجوی زندانی در واقع با مارکسیستها، مارکسیست بود و با مسلمانان، مسلمان و علاوه بر اینکه در جمع مارکسیستها به اعتقادات بچه مسلمانهای حزب میخندید، به اعضای سازمان سفارش میکرد که نماز بخوانند و بعضی وقتها پیشنماز آنها هم میشد! همین ویژگی اخلاقیاش احتمالاً موجب شد در میان هر دو طیف مجاهدان نفوذ کند و بعدها به نفر اول این تشکیلات تبدیل شود.
باورهایی پشت سیم خاردار
درباره اینکه رجوی پس از آزادی، نفرات قدیمی سازمان را دوباره دور هم جمع کرده و سازمان مجاهدین خلق را یک بار دیگر پایه گذاشت و درباره ترورها، کجرویها و عملیاتهای ضد ایرانی این سازمان در دوران پس از انقلاب به اندازه کافی شنیده و خواندهاید. صحبت از روزهایی که منافقین به رهبری مسعود و مریم رجوی دور باورهایشان سیم خاردار کشیدند، رفتارهای مخوف و فرقهای از خودشان نشان دادند و با ترور و سیانور، عقد برادر خواندگی بستند، موضوع تازهای نیست، اما شاید بهترین توصیف برای رفتار و منش آنها و رهبر 65 سالهشان که در این سالها با حمایت همان دولتهایی که در دهه شصت نامشان را در فهرست گروههای تروریستی گذاشته بودند، در گوشه و کنار دنیا نشست برگزار میکنند، مقاله روزنامه «گاردین» باشد که در قسمتی از آن مینویسد: «در ابتدا برای انقلاب ایران جنگیدند و پس از آن برای صدام حسین اسلحه به دست گرفتند. زمانی آمریکا و انگلستان این گروه را مذمت کرده و از آنها تبری میجست، اما اکنون مخالفت آنها با حکومت در تهران منجر به آن شده است که گزینه مطلوب تندروهای کاخ سفید ترامپ باشند».
نظر شما